اگر تا پیش از این نخست وزیر زمان جنگ به فرشته نجاتی مانند می شد که ناگفته های فراوانی با خود دارد و روزی خواهد آمد تا باب جدید و نوینی را در حوزه سیاسی و گفتمانی کشور بگشاید، اگر چهره های جریانهای سیاسی می کوشیدند تا از میرحسین موسوی اسطوره ای بسازند و از حیثیت و وجهه پرداخت شده این چهره سیاسی هر بار در آستانه انتخابات منافع تبلیغاتی خود را تامین کنند، امروز که دیگر پرده برافتاده است، همه به درستی دریافته اند که این همه جز فضاسازی ذینفعان سیاسی نبوده است و میرحسین آن گونه که می گفتند، حرف خاصی برای گفتن ندارد.
حضور میرحسین و هر شخصیت دیگر البته به نشاط بیشتر فضای انتخاباتی خواهد انجامید و از این جهت باید از حضور چهره های مختلف در انتخابات استقبال کرد. اما آنچه در این میان وجود دارد، تحلیل شرایط ایجاد شده و ترسیم تفاوت هایی است که در جلوت تبلیغات وجود داشته است اما در خلوت افراد هرگز.
میرحسینی که وانمود می شد حرف های فراوانی برای گفتن دارد، با وجود گذشت مدتها از اعلام رسمی کاندیداتوری، گفتمان سکوت را برگزید. سخن گفتن صرف از فضای آزاد گردش اطلاعات، جمع کردن گشت های ارشاد، تنش زدایی در سیاست خارجی و از این قبیل حرف ها آن چیزی نیست که یک کاندیدای ریاست جمهوری بتواند به آنها اکتفا کند. نه حضور میرحسین موجی ایجاد کرد و نه سخنرانی های او جذابیت چندانی برای صاحبان رای داشت.
امروز این سوال از جانب هر دو جناح مطرح است که چرا میرحسین موضع خودش را روشن نمی کند و در پاسخ به سؤالات، مدام طفره می رود؟ چرا او حرف هایش را صریح نمی زند؟ چرا کلی گویی می کند؟
میرحسین سکوت کرد به این امید که در پس این سکوت بتوان جانب هر دو جناح را گرفت و آرای بخشی از دو جناح را در سبد مقصود گمارد؛ غافل از اینکه این موضع سست و غیرشفاف به ریزش آرا در هر دو جبهه خواهد انجامید. وقتی اصولگرایان از میرحسین پایبندی به اصول را نبینند و مخالفت با حریم شکنی ها را مشاهده نکنند، او را یک اصولگرای واقعی نخواهند دانست و به همین نسبت، وقتی اصلاح طلبان از میرحسین، دفاع از گفتمان اصلاحات و اهداف ساختار شکن اصلاح طلبان را نشنوند، به او وقعی نخواهند نهاد. این فضایی است که اگر بخواهیم واقع بینانه قضاوت کنیم، ایجاد شده است. میرحسین نه یک اصولگرای واقعی است و نه یک اصلاح طلب واقعی.
میرحسین موسوی در واکنش به بسیاری از سؤالات سکوت می کند. او حتی در مورد یک سؤال ساده مثل طرح سهام عدالت هم پاسخ روشنی ندارد: «می خواهم فراتر از بحث سهام عدالت صحبت کنم و وارد این بحث نشوم!»
انتظار می رفت میرحسین از طرح علنی نسبت خود با خاتمی و اصلاح طلبان پرهیز کند تا فضا لااقل برای بخشی از بدنه اصولگرا مشتبه شود. اما آنچه تحت عنوان نامه ها و پاسخ ها به خاتمی رقم خورد، این فضا را شکست و بزرگترین هدیه را در سبد جریان اصولگرا قرار داد. امروز اصولگراها می پرسند این چگونه ارزشمدار و اصولگرایی است که از خاتمی و سیاست های ساختار شکنانه اصلاحات حمایت می کند و حتی حاضر نمی شود تندروی ها و هتاکی ها به ساحت دین و کژروی ها و عقب نشینی های دولت اصلاحات را نقد کند. در واقع میرحسین با این نامه نگاری های شفاف بزرگترین اشتباه استراتژیک ممکن را مرتکب شد.
مجموع شرایط ایجاد شده، خواه ناخواه میرحسین را از جایگاه یک رقیب جدی احمدی نژاد خارج کرد. او اثبات کرد که حرف چندانی برای گفتن ندارد و موج هم نمی تواند درست کند. برنامه های مدون و روشنی هم ندارد. باختن با او هم به نظر چندان آبرومندانه نخواهد بود. از این روست که می توان میرحسین را گزینه ای سوخته تلقی کرد. گزینه ای که تنها فایده حضورش ادامه بازی های انتخاباتی و مشغول کردن رقیب بود.
برخی بر این باورند که خاتمی با توجه به این شرایط باز خواهد گشت. داعیان این تحلیل به جملات برخی هواداران او اشاره می کنند که تاکید داشته اند خاتمی مجبور است برگردد. به نظر می رسد این تحلیل هم چندان واقع بینانه نباشد. خاتمی همان اول هم برای آمدن تردیدهی جدی داشت و اکنون که کنار رفته است، قطعاً به این سادگی ها برنمی گردد. او حتی در سفر استرالیا هم نسبت به طرح احتمال بازگشتش به صحنه انتخابات واکنش نشان داد.
علاوه بر اینکه فضای سیاسی کشور تاب منتکشی و خواهش و تمنا را ندارد. مردم کارنامه آقای خاتمی و همراهانشان را خوب می شناسند و این فضاسازی ها چندان برایشان جذاب نخواهد بود. از همه مهم تر بازگشت دوباره خاتمی داستان را به شدت لوس خواهد کرد. این چه کاندیدایی است که هر روز یک تصمیم می گیرد و چند روز و هفته هم نمی تواند بر روی تصمیمش بایستد؟! یک روز می گوید نمی آیم. دیگر روز حرف از تردید می زند. روز سوم می گوید اینها تردید نبود، تدبیر بود؛ یا من می آیم یا میرحسین. بعد هم به یکباره اعلام کاندیداتوری می کند. باز هم تصمیمش عوض می شود و کنار می رود و بار دیگر میل آمدن می کند...! طبیعتاً این روند شخصیتی متزلزل از خاتمی به نمایش خواهد گذاشت. در ضمن اینکه سبد آرای او چندان قابل اطمینان و اعتماد برای او و همراهانش نیست و این بدین معنی است که حضور دوبارهاش یک ریسک تمام عیار بر سر هویت نیمه جان اصلاحات خواهد بود. یعنی همان چیزی که پیش تر سرمقاله نویس شهروند مورد اشاره قرار داد: «نامزدی سید محمد خاتمی پریدن اصلاح طلبان از آخرین طبقه ساختمان است؛ اگر پروازی در کار نباشد، استخوان اصلاح طلبان سخت تر خواهد شکست.»
کروبی هم کسی نیست که اصلاح طلبان بر روی او به اجماع برسند یا حاضر باشند همگی به اتفاق پشت سر او بسیج شوند. کروبی منتقد جدی تندروهای اصلاحات بوده و هست و حضور او در جایگاه ریاست جمهوری انتظارات اصلاح طلبان را برآورده نخواهد کرد. اصلاحات هیچ گاه نخواسته است کروبی را جدی بگیرد و اگر نبود تاسیس حزب اعتماد ملی معلوم نبود نشانه ای از شیخ اصلاحات باقی می ماند یا خیر.
با این اوصاف، اصلاح طلبان دو گزینه پیش رو دارند. نخست پذیرفتن شکست آبرومندانه و حضور با کاندیداهای متنوع برای شکستن آرای احمدی نژاد و دوم طرح نامی جدید که حرفی برای گفتن داشته باشد و بتواند موجی هر چند کوچک ایجاد کند.
در حالت اول علاوه بر میرحسین و کروبی کاندیداهای دیگری نیز از جانب اصلاح طلبان به میدان خواهند آمد تا فضا را برای حضور کاندیداهای متنوع اصولگرا هم باز کنند و در حالت دوم، حداقل میرحسین می بایست از صحنه خارج شود. کافی است برخی جریانات طی یک حرکت تاکتیکی دور او حلقه بزنند و بعد هم کم کم او را به کناری بکشند و این کاملاً محتمل است. برخی تغییر موضع 180 درجه ای سازمان مجاهدین و جبهه مشارکت را در همین راستا تحلیل می کنند. اما معضلی که خواهد ماند، گزینه سومی است که باید واجد شرایط لازم باشد. آیا اصلاح طلبان چنین گزینه ای دارند؟ و اگر دارند ریسک هزینه شدن او را می پذیرند؟
چندی پیش اخباری غیر رسمی از حضور حسن روحانی در عرصه انتخابات منتشر شد. کسی که سال ها حرفی از اقتصاد و مسائل کشور نزده بود و طی ماه های گذشته به یک باره در قامت کارشناس تمامی حوزهها به میدان آمده بود. اما روحانی حتی از جانب جبهه اصلاحات هم جدی گرفته نشد. حسن روحانی یک عضو جامعه روحانیت مبارز است که پیشتر هم واکنش هایی در طیف تندروی اصلاحات نسبت به کاندیداتوری او طرح شده بود. کسی که کارنامه اش در پیگیری مسائل هسته ای کشور به شدت قابل نقد است و درست به همین دلایل است که این چهره نمی تواند گزینه جدید و فضاساز اصلاح طلبان باشد.
به نظر می رسد آن چه اصلاح طلبان از این به بعد دنبال خواهند کرد، طرح گزینه های متعدد صرفاً برای شکست آرای محمود احمدی نژاد باشد. لذاست که در مواجهه نیز باید یک جبهه گسترده را در نظر گرفت نه یک فرد خاص. اصلاح طلبان پذیرفته اند که با این شرایط نتیجه چندان به سودشان رقم نخواهد خورد. از سوی دیگر، تا کنون عزمی برای طرح نامی جدید نداشته اند. رفتار سیاسی اصلاح طلبان به شدت سرگردانی آنها را نشان می دهد. این رفتار نه نظاممند بوده و نه هست. اگر برنامه ای پشت پرده بوده باشد، آن برنامه قطعاً بیبرنامگی است. البته حالت دوم یعنی طرح نامی جدید هنوز هم محتمل است اما بعید.
به نظر می رسد این اصولگرایانند که باید به جای خیره شدن به زمین بازی حریف، خطوط جدید بازی را ترسیم و تدوین کنند. نشاط فضای سیاسی لزوماً از طریق حضور فعال کاندیداها و نقدهای متقابل رقم نمیخورد. باید در فضای سکوت مرگبار جبهه اصلاحات و سرگردانی مفرط ایجاد شده سلسله سوژه هایی را در نظر گرفت که با یک نخ تسبیح مهره های سرگردان را وارد یک بازی تعریف شده کنند. اصولگرایان باید متصدی تعریف زمین بازی باشند. سر جمع این بازی استراگیجی اصلاحات را افزون خواهد کرد و فرصت ملاحظات جانبی را هم نخواهد داد. علاوه بر اینکه همه وادار خواهند شد در یک زمین از پیش تعریف شده بازی کنند؛ حتی بزرگان اصلاحات.
محمد مهدی تهرانی