... و باردیگرخواص
تاریخ : 29/9/88
نگاهی به انحراف برخی از خواص- مخصوصا طی چند ماه اخیر- بیندازید. هر یک از آنها به همان اندازه که از «عروه الوثقی»ی رهبری دور شده اند به همان اندازه از چشم ملت افتاده اند، تا آنجا که کار برخی از آنان به رسوایی کشیده و به اعماق ناکجاآباد سقوط کرده اند.
1- اینجا مدینه است، مسجد النبی(ص) و ظهر یکی از روزهای جمعه هزار و چهارصد و چند ده سال قبل. نمازجمعه برپاست و رسول خدا(ص) به امامت ایستاده و خطبه می خواند. ناگهان صدایی در فضا می پیچد، جارچی یکی از کاروان های تجاری است که از ورود کاروان به مدینه خبر می دهد. نمازگزاران از گوشه چشم به یکدیگر نگاه می کنند، بسیاری از آنان وسوسه شده اند، وسوسه پیشدستی در خرید کالای از راه رسیده، اما، نمازجمعه است، با آنهمه سفارش، و رسول اکرم(ص) برترین و شایسته ترین خلق خدا، امامت جمعه را برعهده دارد. اگر تا پایان نماز صبر کنند، دیگران در خرید پیشی می گیرند. بسیاری از نمازگزاران دو دل می شوند. این پا و آن پا می کنند و سرانجام، شماری از آنان که چندان هم اندک نبودند، آهسته و پاورچین صف های نماز را ترک می کنند و چند قدم که دورتر می شوند، گام ها را بلند برمی دارند و به سوی صدا و محل اتراق کاروان می دوند... رسول خدا(ص) غمزده می شود- شاید- و خدای سبحان به ملامت می فرماید: «چون تجارتی یا لهو و بازیچه ای ببینند به سوی آن می شتابند و تو را -ای پیامبر- در نماز تنها می گذارند...» آیه 11 سوره جمعه. می گویند فقط 8 یا 12 تن از نمازگزاران بر جای ماندند و نمازجمعه آن روز را ترک نکردند و رسول خدا(ص) فرمود؛ اگر این عده نیز می رفتند، عذاب الهی نازل می شد.
2- اینجا تهران است، دانشگاه تهران و هزار و چهارصد و چند ده سال بعد از آن روز مدینه، باز هم ظهر یکی از روزهای جمعه است، امام جمعه منصوب امام خمینی(ره) و امام بعد از ایشان به خطبه ایستاده است. یک روز جمعه از روزهای جنگ 8 ساله تحمیلی است. مدتی است دشمن به بمباران شهرها و مناطق مسکونی روی آورده است.
از چند روز پیش تهدید می کرد که روزجمعه مراسم نمازجمعه را در دانشگاه تهران بمباران می کند. جمعیت در دانشگاه تهران و خیابان های اطراف موج می زند، همیشه همینطور بوده و هست، وقتی تهدید دشمن در میان است، حضور جمعیت بیشتر و پرشورتر می شود و آن روز جمعه هم... آقا در میانه خطبه است که بمبی قوی با صدایی مهیب در میان نمازگزاران و در زمین چمن منفجر می شود، تعدادی از نمازگزاران به خون می غلتند و پاره های بدن آنها تا دهها متر آن طرف تر پرتاب می شود. صدای جمعیت به الله اکبر بلند می شود و شعار «خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست» به آسمان برمی خیزد. نمازگزاران با صلابت ایستاده اند. چند نفری به انتقال مجروحان مشغولند-14 شهید و 88 مجروح- امام جمعه به خطبه ادامه می دهد. در رکعت دوم نمازعصر و به هنگام قنوت، سر و کله جنگنده های عراقی در آسمان تهران پیدا می شود، برای بمباران آمده اند، مثل روزهای قبل. صدای انفجار بمب ها و شلیک پی در پی ضدهوایی ها فضا را پر کرده است. نمازگزاران اما به نماز مشغولند. هیچکس از جای خود تکان نمی خورد.
جمعه شب- شب همان روز- سیمای ملکوتی حضرت امام(ره) بر صفحه تلویزیون دیده می شود؛
«من فراموش نمی کنم قصه روزجمعه را که آنطور باشکوه، با نورانیت، با استقامت گذشت. آنطور مردم با طمأنینه، با آن صداهایی که می آمد، با آن رگبارهایی که می آمد، من ملاحظه می کردم، نگاه می کردم، مخصوصاً نگاه می کردم ببینم در بین مردم چه وضعی هست، ندیدم حتی یک نفر را که یک تزلزلی درش پیدا باشد. و آن وقت امام جمعه آنطور با آن طنین قوی صحبت کرد، مردم آنطور گوش کردند، آنطور فریاد زدند که ما برای شهادت آمدیم». صحیفه امام(ره) جلد 19، ص 195
3- اینجا کوفه است، دارالخلافه حضرت امیرعلیه السلام و باز هم هزار و چهارصد و چند ده سال قبل. علی(ع) به خطبه ایستاده است و با دلی گرفته، زبان به ملامت گشوده است «یا اشباه الرجال و لارجال ای نامردان مردنما... دلم از دست شما پرخون است، جرعه جرعه اندوه به کامم ریختید... دشمنان به پیکارتان برخاسته اند و شما دست به جنگ نمی گشائید، تابستان شما را فراخوان می دهم، می گوئید هوا گرم است و زمستان، سرما را بهانه می آورید...» خطبه 27 نهج البلاغه.
4- اینجا ایران است، همین چند سال پیش... امام راحل ما (ره) پیرمردها را به ماندن دعوت می کند، اجازه می خواهند که بروند و می روند، نوجوانان در شناسنامه های خود دست می برند تا سن خویش را برای رفتن به جبهه قانونی نشان بدهند. جوانان برای رفتن روی مین از یکدیگر سبقت می گیرند، پیرزن دستکش و جوراب پشمی را که با دستهای لرزان خود بافته است برای رزمندگان می فرستد همراه با چند خط که یکی از دانش آموزان روستا برایش نوشته است «فرزندان نادیده ام! از من بپذیرید... چه کند بی نوا ندارد بیش»...
5- و امام راحل ما رضوان الله تعالی علیه می فرمود؛ « من با جرأت مدعی هستم که ملت ایران و توده میلیونی آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله-صلی الله علیه و آله- و کوفه و عراق در عهد امیرالمومنین و حسین بن علی- صلوات الله و سلامه علیهما- می باشند. آن حجاز که در عهد رسول الله- صلی الله علیه و آله- مسلمانان نیز اطاعت از ایشان نمی کردند و با بهانه هایی به جبهه نمی رفتند، که خداوند تعالی در سوره «توبه» با آیاتی آنها را توبیخ فرموده و وعده عذاب داده است.(26) و آنقدر به ایشان دروغ بستند که به حسب نقل، در منبر به آنان نفرین فرمودند. (27) و آن اهل عراق و کوفه که با امیرالمومنین آنقدر بدرفتاری کردند و از اطاعتش سر باز زدند که شکایات آن حضرت از آنان در کتب نقل و تاریخ معروف است. و آن مسلمانان عراق و کوفه که با سیدالشهدا-علیه السلام- آن شد که شد. و آنان که در شهادت دست آلوده نکردند، یا گریختند از معرکه و یا نشستند تا آن جنایت تاریخ واقع شد.» وصیت نامه حضرت امام (صحیفه جلد 21 ص 410 )
6- و اکنون به موضوع اصلی یادداشت پیش روی نزدیک می شویم و این سوال را پی می گیریم که چرا لغزش و انحراف خواص در دوران حضرت امیرعلیه السلام، لغزش مردم را به دنبال داشت و فاجعه می آفرید، اما در این دوران وقتی خواص می لغزند، به جای آن که مردم را بلغزانند و به انحراف بکشانند، خود رفوزه می شوند و سقوط می کنند؟ راستی چرا...؟!
7- پاسخ این سوال را باید در دو تفاوت عمده میان دوران ما- بعد از انقلاب اسلامی- با دوران حضرت امیر علیه السلام جستجو کرد.
الف: تعداد خواص آلوده در دوران ما در مقایسه با دوران مولایمان حضرت امیرالمومنین علیه السلام - با احتساب جمعیت- بسیار اندک و کم شمارتر است. علی(ع) یاران مخلص و پا به رکاب اندکی داشتند تا آنجا که نخلستان های خلوت کوفه و چاه های تاریک آن دیار، مخاطب دردهای فروخورده و غصه هایی بود که در گلوی مبارک مولایمان مانده بود. چه تنها بود علی مظلوم(ع) آن روز که یاران به حق پیوسته خویش را به خاطر می آورد و در حالی که اشک در چشمان مبارک و خدایی اش نشسته بود، می فرمود؛ «کجایند برادران من که راه حق را سپردند و با حق رخت به دیار باقی بردند؟ کجاست عمار؟ کجاست ابن تیهان؟ کجاست ذوشهادتین؟ و کجایند همانندهای ایشان؟...» خطبه 182 نهج البلاغه.
و اما، در این دوران تعداد بزرگان صاحب اندیشه و خواص مومن و پا به رکاب که از ژرفای دل پیرو امام راحل (ره) و خلف حاضر او هستند بیرون از حد شمار است.
ب: دومین تفاوت عمده این دوران با دوران مولای مظلوممان حضرت امیرعلیه السلام را باید در شور و شعور و ایمان و پاکباختگی مردم در ایران اسلامی و ناآگاهی اکثریت مردم در دوران امیرمومنان(ع) و رخوت و سستی آنان جستجو کرد. نکته ای که امام راحل(ره) بارها به آن اشاره فرموده اند و نه فقط مردم ما و ملت های مسلمان به وضوح شاهد آن بوده اند، بلکه دشمنان تابلودار انقلاب نیز به آن اعتراف دارند. بیهوده بود- اما بی حساب نبود- که وزیر دفاع وقت آمریکا در دوران ریاست جمهوری ریگان با صراحت توأم با وقاحت گفته بود «ریشه ملت ایران باید از بیخ و بن کنده شود»! و دهها شاهد مثال دیگر.
8- نتیجه آن که مردم دوران حضرت امیر علیه السلام به علت ناآگاهی و بینش کمتر، از نقشه اصلی راه بی خبر بودند و چشم به دهان خواص داشتند و چنین بود که وقتی یکی از خواص می لغزید و از راه راست منحرف می شد، جماعتی از مردم را نیز با خود به لغزش و انحراف می کشید و اما، مردم در دوران ما به دلیل برخورداری از بینش عمیق و تجربه گرانقدری که در حرکت پا به پای خویش با امام راحل(ره) و خلف حاضر او کسب کرده اند، نقشه راه را می شناسند و از این روی، چشم به دهان رهبر دارند نه خواص و دقیقاً به همین علت است که لغزش و انحراف خواص در این دوران نمی تواند لغزش و انحراف مردم را در پی داشته باشد، چرا که معیار مردم برای ارزش گذاری هر یک از خواص، میزان نزدیکی مواضع و عملکرد آنان با رهبرانقلاب- یعنی همان خط اسلام ناب محمدی(ص)- است بنابراین بسیار طبیعی و بدیهی است که در این دوران، وقتی یکی از خواص می لغزد نه فقط مردم را نمی لغزاند، بلکه خود از دایره انقلاب و نظام بیرون افتاده و سقوط می کند.
نگاهی به انحراف برخی از خواص- مخصوصا طی چند ماه اخیر- بیندازید. هر یک از آنها به همان اندازه که از «عروه الوثقی»ی رهبری دور شده اند به همان اندازه از چشم ملت افتاده اند، تا آنجا که کار برخی از آنان به رسوایی کشیده و به اعماق ناکجاآباد سقوط کرده اند.
حسین شریعتمداری