بنام خداوند جان آفرین حکیم قدیر سماء و زمین
وقت است که یار ما به بستان آید سلطان جمال او به میدان آید
پیدا و نهان در دل و در جان آید کفر همه کافران به ایمان آید
*******************
کی رفته ای که تمنا کنم ترا کی بوده ای نهفته که پیدا کنم ترا
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور پنهان نگشته ای که هویدا کنم ترا
تو را غایب نامیده اند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی.
«غیبت» به معنای «حاضرنبودن»، تهمت ناروائی است که به تو زده اند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی دانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می خوانند، ظهورت را از خدا می طلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر می شوی، همه انگشت حیرت به دندان می گزند با تعجب می گویند که تو را پیش از این هم دیده اند. و راست می گویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی. جمعه که از راه می رسد، صاحبدلان «دل» از دست می دهند و قرار از کف می نهند و قافله دل های بی قرار روی به قبله می کنند و آمدنت را به انتظار می نشینند...
و اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»، در آستانه آدینه ای دیگر با دلدادگان دیگری از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه می کنیم.آقا نیامدید!
فنجان قهوه سرد شد، آقا نیامدید
یا اینکه من ندیدمتان، یا نیامدید
یک میز با دو صندلی و چند کاج پیر
یک جفت چشم منتظر،... اما نیامدید
یک سال روزنامه هر روز و... هیچ گاه
در تیترهای صفحه فردا نیامدید!
بیهوده دلخوشم همه روزها گذشت
حتی غروب روز مبادا نیامدید!
اینجا دلم فسیل شد اما کسی ندید
حتی شما برای تماشا نیامدید!
کبری موسوی قهفرخی
آرزو
عمری در آرزوی وصال تو سوختیم
با یاد آفتاب جمال تو سوختیم
ما را اگر چه چشم تماشا نداده اند
ای غایب از نظر به خیال تو سوختیم
ای شام هجر کی سپری می شوی که ما
در آرزوی صبح زوال تو سوختیم
چندی به گفت وگوی وصال تو ساختیم
عمری در آرزوی وصال تو سوختیم