او به دنبال عشق رفت ...او به دو کوهه ي عشق رفت ...او در مقتل عشق به خون غلتيد ...و من هنوز در اين دنيا سرگردان به آسمان مي نگرم ...
شلمچه، اى خاك قدسى! سال هاست كه پنجره روشن بهشت، بسته مانده است و دل مجنون تو در تب و تاب ماندن مى گدازد. به هر سو مى نگريم نه نشانى از پرنده است نه اثرى از پرواز، دل ها همه در احاطه فراموشى و خاموشى اند! دست هاى بلند دعا ديگر معجزه نمى كنند.