<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:Tahoma; panose-1:2 11 6 4 3 5 4 4 2 4;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal {mso-style-parent:""; margin:0cm; margin-bottom:.0001pt; text-align:right; direction:rtl; unicode-bidi:embed; font-size:16.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-font-family:"Times New Roman";} @page Section1 {size:612.0pt 792.0pt; margin:72.0pt 90.0pt 72.0pt 90.0pt;} div.Section1 {page:Section1;} -->
خط امام و مؤلفه های آن/1
بررسی تطبیقی رفتار موسوی و جریان موسوم به خط امام با مواضع امام(ره)
1-تاریخ یک مفهوم:
مفهوم خط امام برای اولین بار به صورت گسترده در جریان تسخیر لانه جاسوسی از سوی جمعی از دانشجویان مطرح شد. مسلماً پیش از آن تاریخ، از امام و راه و اندیشه و سیره ایشان سخن گفته می شد اما این عنوان به صورتی گسترده به کار برده نمی شد. در جریان تسخیر لانه جاسوسی، این مفهوم وارد ادبیات سیاسی ما شد. اگر به اسناد و مدارکی که از دانشجویان پیرو خط امام به جامانده مراجعه کنید، ملاحظه خواهید کرد که حداکثر مقصودی که هسته مرکزی آنها از این مفهوم (خط امام) داشتند، چیزی بیشتر از این نبود که امریکا را در عرصه سیاست خارجی به عنوان دشمن اصلی تلقی کنند و حساب پیروی از امام را از وابستگی به احزاب (حتی احزاب حزب اللهی آن زمان یعنی حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب) جدا کنند، بی آنکه برای این "داعیه استقلال خواهی" توجیه نظری مشخص و شفافی ارائه دهند. از این رو، خط امام در اولین معنا و برداشت از آن، بیشتر، مفهومی در حوزه سیاست خارجی بود؛ ظاهراً این جماعت، ذهنیت چندان واضح و مشخصی از مبانی فلسفی خط امام، مبانی اعتقادی خط امام و ایده های های امام در حوزه فرهنگ یا سیاست داخلی نداشتند. گفتار دانشجویان خط امام در آن زمان بیشتر در حوزه سیاست خارجی متمرکز بود.
برداشت آنها از مناسبات جهانی نیز برداشت بسیط و ساده ای بود، به عنوان مثال نه نظریه ای راجع به مناسبات جهانی داشتند، ونه کتاب، یا بیانیهای را می توان اکنون ارائه داد که هسته مرکزی دانشجویان پیرو خط امام مثل آقایان اصغرزاده، میردامادی و... (که نسبت به کل دانشجویان خط امام در اقلیت بودند) و رهبر ایشان آقای خوئینیها در این زمینه ها نوشته باشند یا منظور خود را از دشمن اصلی انقلاب یا سازو کار فعالیت آن در داخل کشور تبیین کرده باشند. مفهوم مبارزه با امریکا به شکل بسیار ساده و غیر شفافی برای ایشان مطرح بود. (بگذریم از آنکه برخی از آنها تمایلاتی هم به جریانهای التقاطی و منورالفکر داشتند، کما اینکه آقایان بنی صدر، پیمان، حبیبی و مجتهد شبستری علاوه بر آیتالله خامنهای گروهی از شخصیتها بودند که به عنوان مشاور برای خود برگزیده بودند. حضرت آیتالله خامنهای را هم امام به این عنوان که حال که آقای مطهری نیست ایشان باشند، به آنها توصیه کرده یا تأیید کرده بودند؛ این مطلب اکنون در صحیفه امام مذکور است.)
خط امام در این قرائت، چندان مفهوم پر مایهای نبود، لذا چرخشهایی چنین شگفت در کارنامه سیاسی برخی از دانشجویان مزبور نباید هم چندان شگفت جلوه کند. بدین ترتیب، اولین روایت از خط امام در پاییز سال 58 در جامعه ما مطرح شد.
اما دومین روایت، یا دومین معنای خط امام! از تابستان 59 روی کار آمدن دولت شهید رجایی، نقطه عطف بود برای چالشی در درون نظام که در آن طرفداران آیتالله خامنهای، شهید رجایی، شهید بهشتی، آقای هاشمی و دیگر شخصیتهایی که طرفدار امام محسوب می شدند از یک طرف و آقای بنیصدر و احزابش که اطراف او را گرفته بودند مثل نهضت آزادی، مجاهدین خلق، جبهه ملی، حزب ملت ایران و... از جانب دیگر، در مقابل هم صف آرایی کرده بودند. در این مقطع بود که خود را با روایت دوم از خط امام یا دومین کاربرد آن روبرو می دیدیم. در این مقطع، خط امام تابلویی بود برای مجموعه ای از نیروها که مقابل بنی صدر ومؤتلفین وی صف آرایی کرده بودند. با این حال، این عنوان هم عنوانی بی بدیل نبود. مثلاً اگر به روزنامه های سال 59 مراجعه کنید، مشاهده می کنید که هواداران امام منحصراً از عنوان خط امام استفاده نمی کردند. عناوین دیگری مثل مکتبی و حزباللهی هم در آن ایام برای مشخص کردن این طیف، کاربرد داشت، لذا عنوان این سنخ سیاسی- اجتماعی فقط خط امام نبود. این چالش ادامه داشت تا بهار سال 60 که مجاهدین خلق علیه نظام اعلام قیام مسلحانه کرد. از آن پس تا یکی، دو سال، نظام سخت درگیر دفع شرارت گروهکها بود، چون وضعیت در سال 60، 61 وضعیتی قریب به جنگ داخلی بود. نه تنها مجاهیدن خلق که گروهکهای مارکسیستی و تجزیه طلب هم مشغول فعالیت بودند و در نقاط مختلفی از کشور، شاهد حداقل امنیت هم نبودیم. وقتی مشکل گروهکها رفع شد، مناقشهانگیز شدن این سؤال قابل انتظار بود که" اکنون باید حکمرانی را در چه جهتی سامان داد؟" البته آنچه در آن ایام بیشتر محل مناقشه بود، معنای اقتصادی این سؤال بود بدین معنا که سیاستها و تصمیم سازیهای اقتصادی حکومت باید در چه جهتی شکل گیرد؟ در این مقطع، شاهد پدید آمدن مناقشاتی میان مجموعه طرفداران امام (یا کسانی که خود را طرفدار امام معرفی می کردند)، حول مسائل اقتصادی بودیم. گروهی معتقد بودند که جهتگیریهای اقتصادی حکومت باید در چارچوب همین احکام موجود در رساله ها و فقه سامان پیدا کند. به زعم ایشان، دخالت دولت وقت در اقتصاد، جهتگیری اسلامی و کارآمدی ارزیابی نمی شد بلکه دولتسالارانه و سوسیالیستی بود، به این جریان، جریان راست گفته می شد؛ به جریان مقابلش که به حضور دولت در عرصه اقتصاد معتقد بود، عنوان چپ اطلاق میشد؛ پس اختلاف چپ و راست در دهه 60، بیشتر (و به حسب ظاهر) حول مسائل اقتصادی شکل گرفت و مثلاً اگر هم اختلافی در حوزه فرهنگ بود، چندان آشکار نمی شد. این 2 جناح در حوزه سیاست خارجی هم اختلافاتی داشتند. مثلاً جریان چپ غالباً معتقد به برخورد رادیکال با امریکا بود، (البته اینکه در عمل چگونه رفتار می کردند، مطلب دیگری است) برخی از ایشان هم قائل به اولویت حمایت از جنبشهای آزادیبخش بودند. اما بیشتر نیروهای موسوم به راست معتقد بودند که ما مشکل خود را با امریکا، میتوانیم در چارچوب مذاکره هم سامان دهیم (و نه اینکه لزوماً از تضاد بنیادی ما با آن کاسته شود) یا مثلاً مشکل خود را با بعضی کشورهای منطقه به همین ترتیب می توانیم حل کنیم. سیاست خارجی که آنها توصیه می کردند، نسبت به سیاست خارجی چپها، مسالمتجویانهتربود.
ادامه مطلب در وبسایت اقتدارملی
www.eghtedaremelli.com